کد مطلب:313358 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:767

به دریا پا نهاد و تشنه برگشت


ام البنین مضطر نالد چو مرغ بی پر

گوید به دیده ی تر، دیگر پسر ندارم



زنها! مرا نگویید ام البنین از این پس

من ام بی بنینم، دیگر پسر ندارم



مرا ام البنین دیگر مخوانید

به آه و ناله ام یاری نمایید



بنالم بهر عباسم شب و روز

شده آهم به جانم آتش افروز



به دشت كربلا آن مه جبینم

شنیدم بود سقای حسینم



به دریا پا نهاد و تشنه برگشت

حسینش تشنه بود، از آب لب بست



گذشت از آب و كسب آبرو كرد

به سوی خیمه ها با آب رو كرد



ز نخلستان چون بر سوی خیم شد

به دست اشقیا دستش قلم شد [1] .



شنیدم آنكه جدا شد ز قامت عباس

دو دست، بر اثر ظلم قوم حق نشناس



به چشم راست خدنگش رسیده از الماس

چمن خزان شد و پژمرده گشت چون گل یاس



[ صفحه 72]




[1] از فائز تبريزي.